هفت آسمان

بشکن سبوی باده رامستی توئی مستی توئی

  دراین سرای نیستی هستی توئی هستی توئی

  توآفتاب هشتمی سرچهارده عدد

  بیدارکن خواب من راازوحشت این دیو ودد

  بنگرکه ازهفت آسمان جایی فراسوی زمان

  نوری هبوط می کند درقربت این لامکان

   بنگر که دریا خون شده

   فواره ها گلگون شده

   لیلای بی دل راببین

   ازعشق تومجنون شده

   دراین غروب واپسین ازچترخورشید یقین

   نورحقیقت می چکد برخاک مشکوک زمین

  فریادوبانگی می رسد عالم سکوت می کند

  ازهیبتش سلطان دهرآسان سقوط می کند

  آدم هراسان می شود محشرنمایان می شود

  ازطاول آئینه ها خورشید گریان می شود

  تقدیر ما دردست توست زنجیربردستان ماست

  مارارها کن ازعدم هستی بده برجان ما

فکر میکردم خدا

به دلیل زیاد بودن این شعر می تونید ابتدا ان را کپی کرده و سپس بخوانید

به نظرمن با اینکه بسیار ساده و روان بیان شده ولی ارزش

کپی کردن را دارد





برید در ادامه مطلب ..... .

ادامه مطلب ...

دوست

 پیش هر تیغی سپر باید گرفت  .

پیش تیغ دوست سر باید گرفت . 

جانب خود را نبین گر عاشقی . 

جانب دوست در نظر باید گرفت

وقتی تو آمدی

 

در واژه های تو خاصیتی بود

از جنس ناب صداقت

صاف و زلال چو شبنم

پاک و نجیب چو مریم

وقتی که آمدی

من می شناختمت انگار !

چون سایه ای  که سالها همراه با من است

وقتی تو آمدی

بر آسمان مه گرفته ی تنهایی ام

نقش ستاره کشیدم

خود نیز باور نداشتم

این گونه پر شتاب

انبوه بی قراری خود را !

شاید حضور دل انگیزت

 کهنه حدیث نیم گمشده ام بود

ای از سلاله ی باران

نام تو را همواره

با نم نم مطهر باران

 بر برگ های خوش نگاره ی پاییزی

خواهم نوشت

با یاد تو

سرشارم از بهانه ی پرواز

لبریزم از لطافت حسی خوب

حسی غریب و پر از راز

حسی که از کلام نخستین

بی قصد و اراده

 با باوری لطیف، عجین بود

زود آشنای خوب و صمیمی !

بس دیر آمدی اما

پیدایش تو

پاداش سال های درازی

از تلخ کامی تنهایی بود

احساس می کنم

تو هدیه ی بزرگ خدایی

شعر

تبر به خواب درختان خسته می آید

ادامه مطلب ...

دی شیخ به فاحشه گفت پستی



http://www.mehrnews.com/mehr_media/image/2006/04/190155_orig.jpg

دی شیخ به فاحشه گفت پستی     هر شب به دامن دیگری هستی
گفت شیخا هر آن‏چه گویی هستم      آیا تو خود آن‏چه می‏نمایی هستی

http://www.niksalehi.com/public/khabar/zan-k-1.jpg

می گن دستای پاک تو

می گن دستای پاک تو
مهمون دستای دیگه است
می گن نگات پیش منه
اما دلت جای دیگه است

می گن دروغ بوده که تو
تا آخرش مال منی
چشمای رنگ عسلت
دنبال چشمای دیگه است

آخه مگه فرشته هم
رسم شکستن بلده
آدم می تونه بد باشه
مگه فرشته هم بده

با شب و مهتاب شنیدم
این روزا خلوت می کنی
می گن تو خواب و رویاهات
خورشید و دعوت می کنی

چرا دستای عاشقت
رنگ تابستون نمیشه
وقتی که نیستم اون چشات
خونه بارون نمیشه

میون راهت نکنه
قلبتو دادی به کسی
اون کیه که به جای من
شبا براش دلواپسی
تو اهل آسمونایی
اون آسمونای بلند
فرشته آرزوهام
به گریه های من نخند

آخه مگه فرشته هم
رسم شکستن بلده
آدم می تونه بد باشه
مگه فرشته هم،بده

می گن دستای پاک تو
مهمون دستای دیگه است
می گن نگات پیش منه
اما دلت جای دیگه است
می گن دروغ بوده که تو
تا آخرش مال منی
چشمای رنگ عسلت
دنبال چشمای دیگه است

میون راهت نکنه
قلبتو دادی به کسی
اون کیه که به جای من
شبا براش دلواپسی

تو اهل آسمونایی
اون آسمونای بلند
فرشته آرزوهام
به گریه های من نخند

آخه مگه فرشته هم
رسم شکستن بلده
آدم می تونه بد باشه
مگه فرشته هم،بده

آخه مگه فرشته هم
رسم شکستن بلده
آدم می تونه بد باشه
مگه فرشته هم،بده

کمکم کن کمکم کن نذار اینجا بمونم تا بپوسم

کمکم کن کمکم کن نذار اینجا بمونم تا بپوسم
کمکم کن کمکم کن نذار اینجا لب مرگ و ببوسم
کمکم کن کمکم کن عشق نفرینی بی پروائی میخواد
ماهی چشمه کهنه هوای تازه دریائی میخواد

دل من دریائیه چشمه زندونه برام
چکه چکه های آب مرثیه خونه برام

تو رگام به جای خون شعر سرخ رفتنه
تن به موندن نمیدم موندنم مرگ منه

عاشقم مثل مسافر عاشقم
عاشق رسیدن به انتها

عاشق بوی غریبانه کوج
تو سپیده غریب جاده ها

من پر از وسوسه های رفتنم
رفتن و رسیدن و تازه شدن

توی یک سپیده طوسی سرد
مسخ یک عشق پر آوازه شدن

کمکم کن کمکم کن نذار این گمشده از پا در بیاد
کمکم کن کمکم کن خرمن رخوت من شعله میخواد

کمکم کن کمکم کن من و تو باید به فردا برسیم
چشمه کوچیکه برامون ما باید بریم به دریا برسیم

دل ما دریائیه چشمه زندون مونه
چکه چکه های آب مرثیه خون مونه

توی رگ بودن ما شعر سرخ رفتنه
کمکم کن که دیگه وقت راهی شدنه

کمکم کن کمکم کن............

تو اون شام مهتاب کنارم نشستی

تو اون شام مهتاب کنارم نشستی
عجب شاخه گل وار به پایم شکستی

قلم زد نگاهت به نقش آفرینی
که صورتگری را نبود این چنینی

پریزاد عشقو مه آسا کشیدی
خدا را به شور تماشا کشیدی

تو دونسته بودی، چه خوش باورم من
شکفتی و گفتی، از عشق پرپرم من

تا گفتم کی هستی، تو گفتی یه بی تاب
تا گفتم دلت کو، تو گفتی که دریاب

قسم خوردی بر ماه ، که عاشقترینی
تو یک جمع عاشق ، تو صادقترینی

همون لحظه ابری رخ ماهو آشفت
به خود گفتم ای وای مبادا دروغ گفت

گذشت روزگاری از اون لحظه ناب
که معراج دل بود به درگاه مهتاب

در اون درگه عشق چه محتاج نشستم
تو هر شام مهتاب به یادت شکستم

تو از این شکستن خبرداری یا نه
هنوز شور عشقو به سر داری یا نه

تو دونسته بودی، چه خوش باورم من
شکفتی و گفتی، از عشق پرپرم من

تا گفتم کی هستی، تو گفتی یه بی تاب
تا گفتم دلت کو، تو گفتی که دریاب

قسم خوردی بر ماه ، که عاشقترینی
تو یک جمع عاشق ، تو صادقترینی

همون لحظه ابری رخ ماهو آشفت
به خود گفتم ای وای مبادا دروغ گفت

هنوزم تو شبهات اگه ماهو داری
من اون ماهو دادم به تو یادگاری 

من اون ماهو دادم به تو یادگاری .........

زندگی

زندگی، درک همین اکنون است
زندگی، شوق رسیدن به همان فردایی‌ست..
که نخواهد آمد.

تو نه در دیروزی ، و نه در فردایی
ظرف امروز، پُر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی...
آخرین فرصت همراهی با، امید است.

زندگی شاید آن لبخندی‌ست، که دریغش کردیم.
زندگی، زمزمه‌ی پاک حیات است، میان دو سکوت.
زندگی، خاطره‌ی آمدن و رفتن ماست.
لحظه‌ی آمدن و رفتن ما، تنهایی‌ست...
من دلم می‌خواهد...
قدر این خاطره را دریابیم.

بیا

 بیاکه لحظه . لحظه درهوای هم باشیم چو کبوتران دسته دسته در بال هم باشیم درآسمان آبی سیرکنیم وخوش باشیم چو اختران فلک فوج فوج درکنارهم باشیم به گاه حزن واندوه به داد هم برسیم چو لاله ها به لحظه غم داغدارهم باشیم به شادمانی هم بانگ شوق برداریم چو اختران فلک درمدارهم باشیم سمندعمرشتابنده است وفرصت کم بیاکه تانفسی هست یارهم باشیم

صدای آب دریا


 

عطش آگینم ودرخواب می بینم چه شب ها را

درون کوزه می ریزم صدای  آب  دریا  را

مگر یارانه ی چشم تو دست خاطرم گیرد

وگرنه باز هم گم می کنم خورشید معنا را

پر از الفاظ نامانوس وابهام آورم لیکن

اشارات تو آسان می کند فهم غزل هارا

دلاویزم به قندیل جنون انگیز گیسویت

مگر بر کوچه ی چشمم گذاری لحظه ای پارا

به قصد قربت دامان مهرت شوق بارانم

کدامین صبح شور انگیز باور می کنی مارا 

Let’s not muddy the brook

Let’s not muddy the brook
Perhaps a pigeon is drinking water at a distance
Or perhaps in a farther thicket a goldfinch is washing her feathers
Or a pitcher is being filled in a village

Let’s not muddy the brook
Perhaps this brook runs to a poplar’s foot
To wash away the grief of a lonely heart
A dervish may be dipping dry bread in the brook

A beautiful lady walked to the brink of the brook
Let’s not muddy the brook
The lovely face has been doubled

What refreshing water!
What a spring river!
How friendly seem the folk at the upper village!
May their cows always render milk! , May their springs always gush
I have not seen their village
Surely God’s footprints lie at the foot of their huts there moonlight enlightens the expanse of words surely in the upper village hedges are low
There the folk know what sort of flower is anemone
Surely there the blue is blue
A bud is blossoming, the village inhabitants know O what a fine village it must be!
May its orchard-lanes be full of music!
The folk upstream understand the water
They did not muddy the brook We also

Must not muddy the brook

دفتر زندگی

"زندگی دفتری از خاطرهاست ...

یک نفر در دل شب ، یک نفر در دل خاک ...

یک نفر همدم خوشبختی

هاست ، یک نفر همسفر سختی هاست ،چشم تا باز کنیم عمرمان می گذرد...

ما همه همسفریم "

گفتی که .... .

گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست
بین من و عشق تو ولی فاصله ای نیست
گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن
گفتی که نه باید بروم حوصله ای نیست
پرواز عجب عادت خوبیست ولی حیف
تو رفتی و دیگر اثر از چلچله ای نیست
گفتی که کمی فکر خودم باشم و آن وقت 
 جز عشق تو در خاطر من مشغلهای نیست
رفتی تو خدا پشت و پناهت به سلامت
بگذار بسوزند دل من مساله ای نیست